مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مهدیسم

جشن شکوفه ها

امروز جشن شکوفه ها تو مدرسه محدثه برگزار شده بود و شما از ساعت 6:30 صبح بیدار بودی محدثه هم 7:30 بیدار شد و با هم رفتیم جشن بعد نیم ساعت تلاش تو مدرسه بالاخره چشمات رو بستی که بخوابی ولی یکدفعه آهنگ رنگین کمان پخش شد و شما هم عاشق این آهنگی زود چشمات رو باز کردی و نشستی و بعد پنگول اومد وشما کلی ذوق کردی و دست زدی و همچین زل زده بودی به پنگول که پلک هم نمیزدی و تا آخر جشن بیدار بودی و دست زدی خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته   جشن شکوفه ها رو به خواهر عزیزم محدثه جون   تبریک میگم (از طرف مهدیس) حیف که نذاشتن عکس بیشتری بگیرم   ...
30 شهريور 1392

7 ماهگی مهدیس جون

عشق مامان 1 ماه بزرگتر شدی شیرین تر و عسلتر شدی خدا رو شکر میکنم که شما رو دارم زندگی بدون شما برام  ممکن نیست عاشقتم . خیلی به من وابسته شدی و مدام دوست داری بغلم باشی یا من کنارت باشم و شما بازی کنی ولی خب نمیشه و مدام در حال گریه هستی حدود سه هفته پیش یک هفته کامل مریض بودی و بعد آزمایش خون و ادرار متوجه شدیم که ویروس وارد بدن نازت شده و مریض شدی جیگر مامان الان 3 هفته میشه که شما غذای کمکی رو خیلی بد و به سختی فراوان میخوری و فقط دوست داری که شیر منو بخوری و من خیلی اذیت میشم با کلی ذوق برات غذاهای مختلف درست میکنم و شما نمیخوری و مجبورم بریزم دور کاش میشد اشتهات برگرده آخه قبل مریضی خیلی خوب غذا میخوردی دیروز وزنت کردم 7200 بود...
4 شهريور 1392
1